...In the name of God
« » نیما یوشیج به همراه ه مخوان یهای زند هیاد هوشنگ گُلشیری
*************************************************************** شناسنامه • • • • • • ***************************************************************** از arashkania@yahoo.com یک توضیح ضروری به اغلاط چاپی اشاره م ی کند، این اغلاط در مکتوب حاضر نیز وجود دارند همان چیزی است که در شناسنامه فوق آمده است؛ متن مورد نظر بی هیچ کم و کاستی در این جا نیز آورده شده است ( چکامه های گزیده نیما یوشیج http://groups.yahoo.com/group/arashkania ARASHKANIA@YAHOO.COM 2 افسانه ای شاعرِ جوان ی من در آن جا گرفته است و یک طرز مکالمه ی طبیعی و آزاد را نشان می دهد، شاید برای دفعه اول پسندید ه ی تو نباشد و شاید تو آن را به انداز ه ی من نپسندی همین طور شاید بگویی برای چه یک غزل این قدر طولانی و کلماتی که در آن ب ه کار برده شده است نسبت به غَزَلِ قُدما، سَبُک؟ اما یگانه مقصود من همین آزادی در زبان و طولانی ساختن مطلب بوده است کاشانی و دیگران به آن نزدیک شد ه اند باشم به اعتقادِ من از این حیث که این ساختمان م ی تواند به نمای ش ها اختصاص داشته باشد بهترینِ ساختمان هاست برای رَسا ساختنِ نمایش ها خود را نمایش اسم گذاشته و جز این هم بدانم که شایستۀ اسمِ دیگری نبود آن به خوبی می توان تئاتر ساخت اگر بعضی ساختما ن ها، مثلاً مثنوی به واسطه ی وسعت خود در شرح یک سرگذشت یا وصف یک موضوع به تو کمی آزادی و رهایی م ی دهد تا بتواند قلبِ تو و فکرِ تو با هر ضربت خود حرکتی کند، این ساختمان چندین برابر آن واجدِ این نوع مزیت است این ساختمان این قدر گنجایش دارد که هرچه بیشتر مطالبِ خود را در آن جا بدهی می پذیرد این ساختمان را اشخاص مجلسِ تو پذیرایی م ی کند، چنانکه د لَت بخواهد را آزاد می گذارد در یک یا چند مصراع یا یکی دو کلمه از روی اراده و طبیعت هر قدر بخواهند صحبت بدارند کم وسعتی شعری آن ها را به سخن آورده باشد و چندین کلمه از خودت به آ ن ها بچسبانی تا این که آن ها به قدر دو کلمه صحبت کرده باشند که صحبت می کنند نه آن همه تَکَلُفّاتِ ش عری که قُدَما را مقید می ساخته است که اشعار را به توسط آن طولانی می ساختند چیزی که بیشتر مرا به این ساختمانِ تازه معتقد کرده است همانا رعایت معنی و طبیعتِ خاصِ هرچیز است و هیچ حُسنی برای شعر و شاعر بالاتر از این نیست که بهتر بتواند طبیعت را تشریح کند و معنی را ب ه طور ساده جلوه بدهد انداخته باشد چطور و چه می خواهم بگویم اما حالا شاید بعضی تصوراتِ کوچکِ کوچک نتواند به تو م دَد بدهند تا به خوبی بفهمی که من جویایِ چه کاری بوده ام و تفاوت این ساختمان را با ساختمان های کهنه بشناسی فقط نمونه است چکامه های گزیده نیما یوشیج http://groups.yahoo.com/group/arashkania ARASHKANIA@YAHOO.COM 3 تقدیم می کنم هرچند می دانم این منظومه هدیه ی ناچیزی است، اما او اهالی کوهستان را به سادگی و صداقتشان خواهد بخشید نیما یوشیج دی ماه افسانه در شب تیره، دیوانه ای کاو دل به رنگی گریزان سپرده در دره ش سرد و خلوت نشسته همچو ساقه یْ گیاهی فسرده می کند داستانی غم آور در میان بس آشفته مانده، قصه ی دانه اش هست و دامی، وز همه گفته و ناگفته مانده از دلی رفته دارد پیامی، داستان از خیالی پریشان ای دل من، دل من بینوا، مضطرا، قابلِ من با همه خوبی و قدر و دعوی از تو آخر چه شد حاصلِ من، جز سرشکی به رخساره ی غم؟ آخر که ره رستگاری بریدی؟ مرغِ هرزه درایی، که بر هر شاخیّ و شاخساری پریدی تا بماندی زبون و فتاده؟ می توانستی ای دل، رهیدن گر نخوردی فریب زمانه، آنچه دیدی، ز خود دیدی و بس هر دمی یک ره و یک بهانه، تا تو چکامه های گزیده نیما یوشیج http://groups.yahoo.com/group/arashkania ARASHKANIA@YAHOO.COM 4 تا بستر مستی و غمگساری کنی دوستاری عالمی دایم از وی گریزد، با تو او را بود سازگاری « مبتلایی که ماننده ی او کس در این راه لغزان ندیده آه از برِ شاحه مرغی پریده مانده بر جای از او آشیانه لیک این آشیان ها سراسر بر کفِ بادها اندر آیند رهروان اندر این راه هستند کاندر این غم، به غم می سرایند او یکی نیز از رهروان بود در برِ این خرابه مغازه، وین بلند آسمان و ستاره سال ها با هم افسرده بودید وز حوادث به دل پاره پاره، ...« سال ها با هم افسرده بودیم سال ها همچو واماندگانی، لیک موجی که آشفته می رفت بودش از تو به لب داستانی «. من بر آن موج آشفته دیدم «. اما من سوی گل عذاری رسیدم دَرهَمَشْ گیسوان چون معما، « افسانه «. آه بر رُخِ او به خوابی با چه تصویرهای فسونگر چکامه های گزیده نیما یوشیج http://groups.yahoo.com/group/arashkania ARASHKANIA@YAHOO.COM 5 ای افسانه، فسانه، فسانه ای خدنگ ترا من نشانه ای علاجِ دل، ای دارویِ درد همرهِ گریه های شبانه با منِ سوخته در چه کاری؟ چیستی ای نشسته سرِ رهگذرها ای پسرها همه ناله بر لب، ناله ی تو همه از پدرها تو کِه ای؟ مادرت کِهْ؟ پدرت کِهْ؟ چون ز گهواره بیرونم آورد مادرم سرگذشتِ تو می گفت، بر من از رنگ و بوی تو می زد، دیده از جذبه های تو می خفت می شدم بیهُش و مَحْوْ و مفتون رفته رفته که بر رَه فِتادم از پیِ بازیِ بچگانه، هر زمانی که شب در رسیدی، بر لبی جشمه و رودخانه در نهان، بانگِ تو می شنیدم ای فسانه آن زمانی که من در صحاری، می دویدم چو دیوانه، تنها، داشتم زاری و اشکباری، تو مرا اشک ها می سِتُردی؟ آن زمانی که من، مست گشته، زُلف ها می فشاندم بر باد، تو نبودی مگر هماهنگ می شدی با من زار و ناشاد، می زدی بر زمین آسمان را؟ در بَرِ گوسفندان، شبی تار بودم افتاده من، زرد و بیمار؛ تو نبودی مگر آن هیولا، - که کشیدم ز بیمِ تو فریاد؟ چکامه های گزیده نیما یوشیج 6 دَم، که لبخنده های بهاران بود با سبزه ی جویباران از بَرِ پرتو ماه تابان، در بُنِ صخره های کوهساران، هرکجا، بَزْمی و رَزْمی ترا بود بلبلِ بینوا ناله می زد بر رُخِ سبزه، شب ژاله می زد روی
قالب رايگان وبلاگ پيچك دات نت |